صبح امروز رفته بودم به یک مأموریت نسبتاً سنگین. عصر برگشتیم.
مستقیم سوار دوچرخه شدم و کلاهم رو که دیشب گذاشته بودم رویش به سر گذاشتم. در پارک قمقمهام رو از آب آشامیدنی پر کردم و رکاب زدم.
رفتم مرکز شهر دنبال پزشک ارتوپد. غالباً تا پایان تیر وقت نداشتند. تنها فوقتخصص شهر برای ۲۰ تیر وقت داشت ولی قرار شد یک روز زودتر ساعت ۱۰:۳۰ شب بروم اونجا و منتظر بنشینم تا پس از تمام شدن مریضها بروم پیش پزشک.
دکتر دیگری هم بود که گفت نوبتی نیست ولی زیاد هم منتظر نمیمونی. امروز نبود ولی همین فردا میتونم پیشش و احتمالاً بروم. یعنی فردا اگر مثل امروز سرحال باشم میرم.
پیش روانپزشک هم رفتم. برای معاینه و اطلاع یافتن از وضعیت سلامتیام. روی هم رفته «سالم» تشخیصم داد. دربارهٔ موضوع اخیرم هم گفتم که گفت این چیزها خیلی در زندگی پیش خواهد آمد و زیاد جدی نگیر. اولین بار بود پیشش میرفتم و احتمالاً از این پس در زنجان پیش همین بروم.
از پیرمردی که دم فلکه یک چرخ گاری داشت و رویش خوردنیهای خیابانی میفروخت آبجوش گرفتم. به قیمت حدود ۱🥚. فلاسک کوچکم رو پر کردم و یک چای کیسهای هم بهم داد. گفت چه جور چایی میخواهی. پرسیدم چای سبز دارید؟ گفت نه از بین چای هل دار، چای ترش و چای معمولی میتونی یکی رو انتخاب کنی. چای ترش رو پیشنهاد کرد خودش که توضیح دادم چای ترش فشار آدم رو میاندازه و زمان دوچرخهسواری صلاح نیست نوشیدنش. چای معمولی گرفتم. البته یک کیسهٔ پنبهای یکبارمصرف پر از چای سبز همراهم داشتم ولی اونی که داد رو استفاده کردم.
این کیسههای پنبهای هم جالبند. برگهای چای دلخواهت رو توش میریزی و میبندی. میشه چای کیسهای. زیستتخریبپذیر هم هستند ظاهراً.
من هنوز هم میگم که در ایران باید چای رایگان همیشه کنار خیابان موجود باشه. مثل ایستگاههای صلواتی در ماه محرم. این به ایران یه خاص بودن میبخشه که با فرهنگ چای تعارف کردن ما همخوانی داره. منتها تنها تغییری که تا الآن دیدهام جمع شدن شیرهای آب خیابانی بوده :))
متأسفانه شیرهای آب خیابانی خیلی کمیابند. من اگر داخل شهر باشم آب معدنی نمیخرم بلکه دنبال جاهایی میگردم که شیر آب آشامیدنی داشته باشند. مثلاً همین دیروز از بیمارستان آب پر کردم! پریروز از حیاطخلوت بازارچهٔ رختشویخانه و روز پیش از اون هم از یک آبسردکن کنار فروشگاهی در شمال شهر.
جاهایی که آب دارند رو باید به نقشهٔ خیابان اضافه کنم. هنوز کار با OSM رو زیاد بلد نیستم و یه چیزی در حدود ۱۰ تا سؤال دارم که میخوام در یک جلسهٔ آنلاین اونها رو از یکی از بچههای فعالتر در این زمینه بپرسم که هم خودم یاد بگیرم و هم با ضبط ویدیوی اون جلسه این رو در اختیار بقیه هم بذارم.
از پیرمرده تشکر کردم و رفتم سمت مرکز مرکز شهر. یعنی یک خیابان سنگفرش بین چهارراه انقلاب و سبزهمیدان. کنار خیابان روبروی بازار ایستادم و همراه با نوشیدن چای کلوچهای که خریده بودم رو خوردم به همراه یه چیزی بهاسم کورن داگ که یهجور سوسیس پیچیده در پنیر با لایهٔ ضخیم سوخاری است. اونها رو از مغازهای که نان و شیرینی میفروخت گرفتم و ازش خواستم توی مایکروویو داغشون کنه.
بعد رفتم مغازهٔ عطاری. فرمول ادویهٔ ماسالا رو از اینترنت آوردم و ازش خواستم با ترکیب ادویهها اون رو برایم درست کنه. البته با کمی تغییرات خودم مثل حذف میخک چون میخک من رو یاد دنداندرد میاندازه :))
ترکیب کردنش طول کشید. پودر جوز هندی نداشت و یک تکهٔ کوچک بهم داد و گفت با رنده میتونی خردش کنی. آخرش حدود ۵۰ گرم ادویه شد :)) با قیمت حدود ۷🥚 که البته بعدش میخواستم اون نایلون رو ببرم بقالی و یه بار دیگه همهش رو باهم وزن کنم ولی یادم رفت. میخوام با این قهوهٔ ماسالا درست کنم.
بعدش هم رفتم و از مغازهٔ عجیب ولی زیبایی که تیشرتهای رنگی، لباس زیر، وسایل آشپزخانهای فانتزی مثل قوری و لیوان و هاشی و فلاسک، وسایل آرایشی و گیرهٔ کلیپسی مو میفروخت یک تیشرت یه رنگ توسی روشن و قیمت ۵۰🥚 خریدم. تقریباً همرنگ لباس ورزشیام است ولی نخی است و براق نیست. هرچند برای دوچرخهسواری از تیشرتهای رنگی خودم بهتره. لباس در زنجان چیز گرانقیمتیه ولی قیمت این زیاد هم بد نبود. اون رو پوشیدم و از مغازه آمدم بیرون.
گمانم اونجا یک مغازهٔ وسایل کادویی بوده چون دو دختر احتمالاً با پولتوجیبیهایشان برای دوستپسرهایشان دنبال تیشرت میگشتند. یکی به دیگری میگفت اینقدر نباید هزینه کنی چون اون هنوز برای تو اینقدر هزینه نکرده و هنوز آنقدرها صمیمی نیستید. سنشون حدود ۱۶ ساله به نظرم اومد.
به اون پارک سر زدم تا ببینم آیا دوستم رو میبینم یا نه. اونجا نبود. البته الآن گمانم امتحانات شروع شده و طبیعیه که زمان بیشتری رو صرف درس خواندن بکنه.
بعد آمدم این یکی پارک. قمقمهم رو پر آب کردم و نشستم تا کمی استراحت کنم و همین متن رو بنویسم.
توپ بچهها آمد طرفم که خواستم با یک حرکت سریع مانع رفتن توپ زیر نیمکت بشم و کاملاً اتفاقی این حرکتم خیلی حرفهای جلوه کرد :)) اگر توپ میرفت اون زیر باید بلند میشدم.
یه توضیحی بدهم که این جاهایی که بهشون میگم پارک واقعاً پارک نیستند! چیزهایی مثل بلوار هستند و گاهی با فاصلهٔ دو متر از نیمکتی که رویش نشستهای یک ماشین با سرعتی که برای داخل شهر بهطرز عجیبی زیاده رد میشه. پارک واقعی در زنجان چیز نسبتاً کمیابیه.
باتری موبایلم داشت تموم میشد و متأسفانه پاوربانکم همراهم نبود. همیشه شبها با خودم میآرمش ولی این بار عصر بیرون آمدم و مستقیم هم سراغ دوچرخه رفتم. پاوربانکم رو داخل خورجین دوچرخه نمیذارم چون دوچرخه زیر یک جای مسقف نیست و تجربهٔ باران خوردن به کتابی که از کتابخانه گرفته بودم برایم تصمیم کبری (کبرا؟) شد. :))
الآن در خوابگاهم. لباسهایم رو عوض کردم. تیشرت نو هنوز تنمه. من رنگهای روشن زیاد نمیپوشم و این یه نوار سفیدرنگ وسطش داره که شکل عدد هفت انگلیسی رو ترسیم کرده. چاپش رنگ عادی نیست بلکه یه چیزی روی پارچه چسبیده انگار یه خمیر سفیدرنگ بهش مالیده شده. البته تیشرتهای زیادی رو از قدیم با این نوع چاپ دیدهام. خوبیش اینه که براقه و برای دیده شدن خوبه. بدیش اینه که براقه و الآن داره برقش رو توی چشم خودم میزنه!
میوههایی که دیروز خریده بودم هنوز توی یخچالند. دیروز یک نایلون از میوههای مختلف خریدم. از هر میوه فقط یکی. میخوام اونها رو برش بزنم و بریزم داخل جعبهنهارم و بیرون که رفتم با خودم ببرم. نهایتاً تا پسفردا این کار رو خواهم کرد. امیدوارم تا اون موقع خراب نشن.
میخوام امشب حمام بروم ولی خیلی خوابآلودم. میتونم سریع و در عرض پنج دقیقه فقط موهای سرم رو بشورم.
Comments
No comments yet. Be the first to react!