مرده خوار

نویسنده: علی مجتهدی

به ساعت مچی ام نگاه می کنم .یک هفته است محاصره ایم.دلم برای یک خواب بعد از ظهر تنگ شده. کاش یک آینه داشتم .یا ای کاش شانه ام لای ریشهای گل اندودم نشکسته بود.از گرسنگی چشمهایم سیاهی می رود دوروز پیش کنسروهای فاسدمان هم تمام شد اگر چه بوی گندش حالم را به هم می زند اما دلم نمی آید همقطارم را دفن کنم طفلک موقع مرگ خودش را خراب کرده .چه ماهیچه های نرمی دارد .عکس دخترش توی دستش مچاله مانده .خدا کند هیچ وقت نفهمد پدرش چطور مفقود الاثر می شود .