محاکمه کوچولو

نویسنده: مژگان دیانتی

هر سال کوچولو رو تابستون میبردنش خونه مادربزرگ و پدربزرگش اولین کاری که میکردن این بود که عمه خانم میبردش آرایشگاه و‌موهاشو مدل گوگوشی کوتاه میکرد. یه روز عصر تو اتاق جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و داشت کارتون میدید،وسط دیدن کارتون پدربزرگ تلویزیون رو خاموش کرد. کوچولو از جاش پرید و پرسید:چرا خاموشش کردید؟ پدربزرگ: برای اینکه بی تربیتی کوچولو:مگه وقتی شما اخبار میبینی ما تلویزیون رو خاموش می کنیم ؟ پدربزرگ: برای چی جلوی بزرگترت دراز کشیدی؟ بلندشو ببرمت خونه خالت! کوچولو بلند شد و لباساشو تنش کردن و پدر بزرگ بردش خونه خاله خانم٫ تو خونه خاله خانم بعد از پذیرایی ،پدر بزرگ شروع به شکوه و شکایت از کوچولو کرد که چنین است و چنان است و ادب نداره. و در این میانه کوچولو در عین حضور در دادگاه خودش و شنیدن اتهاماتش از چهارچوب پنجره اتاق بالا و پایین میرفت و رها از هرگونه اتهام بازی میکرد. تبعید کوچولو فرصتی برای بازیهای جدید بود!

۱۰/۶/۱۴۰۰، نوشهر