آخر غزل

نویسنده: ابراهیم نبوی

28 جولای، ساعت دو بعد از ظهر الو، سلام، من حسن هستم. چند روزه ازتون خبری نداشتم. کجائین شما؟ خوندم رفتی میلان، ما رم ببر. به خانوم شهرزاد سلام برسون. محبوبه می گه چرا نمی آئین خونه ما؟ البته ما که همیشه اشغالیم، منظورم اینه که سرکاریم. هر وقت اومدین به ما سر بزنین. خانومم هم سلام می رسونه.

28 جولای، ساعت چهار بعد از ظهر آقای علی تهرانی، من ویولت فان دربورن از بلگاکم زنگ می زنم. شماره پرونده 91234511 و شما باید بدهی خودتان را تا بیست روز قبل می پرداختید. ما هنوز این پول را نگرفتیم. با شماره 025762424 تماس بگیرید و یا پول را به مبلغ 218 یورو به حساب واریز کنید. روز بخیر.

28 جولای، ساعت هشت و دوازده دقیقه شب سلام علی، سلام شهرزاد جون. می دونستم دارین می رین میلان. فکر کردم فردا می رین. از اونجا به من زنگ بزنین. من نگرانم. شهرزاد جون، به علی بگو خیلی مواظب خودش باشه. اون تخم گلهای بنفشه هم رسید، خیلی خوبه، می کارم شون توی باغچه. خیلی هم ممنون که همه توضیحات شو به فارسی ترجمه کردی و نوشتی. من که کورماکوری ام نمی تونم فرانسه بخونم. تازه کاش فرانسه بود، این زبان هلندی چرا اینجوری یه؟ بهتون خوش بگذره. به آقای رافت هم سلام منو برسونین، بهش بگین دیگه اون پیرهن صورتی رو نپوشه.

28 جولای، ساعت نه و چهل و هفت دقیقه سلام بابایی، دلم برات تنگ شده بود، خیلی. کجائین شما؟ هر وقت آدم زنگ می زنه رفتین مسافرت؟ روی موبایل هر دوتاتون زنگ زدم، ولی دیدم جواب نمی دین فهمیدم رفتین میلان. بابایی! فردا روز پایان نامه زویاست. مثل کسایی که جیش دارن همه اش این ور و اون ور می ره. خیلی بی تابی می کنه. می دونم کارش خوبه. کاش باهاش حرف می زدی. فکر کنم خیلی بهت احتیاج داره. شهرزاد رو ماچ کن. بوس بوس.

29 جولای، ساعت یک و سی و دو دقیقه الو، سلام، من حسن هستم. هنوز برنگشتین؟ فکر کردیم دو روزه می رید می آئید. کار خاصی نداشتم، محبوبه گفت برای آخر هفته دعوت شون کن. اگر اومدین به ما زنگ بزنین. ما سرکار هستیم، خونه زنگ نزنین. ولی اگر خونه زنگ زدین هم طوری نیست، چون بچه ها هستند. روز بخیر. شاید هم اومدین الآن خواب هستین، اگر اومده بودین و بیدار شدین زنگ بزنین. حسن هستم، به خانوم شهرزاد هم سلام می رسونیم.

29 جولای، ساعت پنج و چهارده دقیقه ناصر هستم. نشستیم با پانی و داریم همه اش یاد مسخره بازی های علی رو می کنیم و می خندیم. خیلی خوش گذشت، پانی می گه ما ده روز دیگه از برلین می آیم پیش تون. هر وقت اومدین یه زنگ بزنین کتابهایی که می خواین براتون بیارم. ده پونزده تا بسته جدید کتاب هم برام از تهران رسیده هنوز باز نکردم ببینم چیه. راستی یه ای میل زدم به زویا و کلی تعریف کردم براش که چی کارها کردیم، اون هم دو تا از عکس هاش رو فرستاد برام. چقدر بزرگ شده، برای خودش خانومی شده. برام ای میل بزن کتابهایی که دوست داشته باشی برات بیارم. پانی می گه آسانسور عمودی حرکت می کنه نه افقی، داره منو مسخره می کنه و می خنده. هر وقت اومدین زنگ بزنین.

30 جولای، ساعت نه و بیست دقیقه صبح شهرزاد، من باباتم. یه زنگ به من بزن. یه خبری شده باید بهت بگم.

30 جولای، ساعت ده و پنج دقیقه صبح سلام شهرزاد جون، غزل هستم. نمی دونم چطوری بگم. امیر دیشب فوت کرد. باورت می شه؟ هنوز سی و هفت سالش نشده بود. دیروز تازه از بیمارستان اومده بود، حالش خیلی بهتر شده بود. رفت حموم، یک ساعت طولش داد. نگران شدم، باورت می شه؟ رفتم دیدم افتاده کف حموم. من چی کار کنم؟ شهرزاد جون! امیر من رفت. هنوز چهار سال نشده بود. تازه دو هفته دیگه می شد چهار سال. نمی تونم باور کنم. کاش اینجا بودی. می دونستم اینجوری می شه ولی نه به این زودی. خیلی دوستش داشتم. دیگه طاقت هیچی رو ندارم. اصلا باورم نمی شه. اصلا. هر وقت اومدی به من زنگ بزن. به علی سلام برسون، بهش بگو دیدی امیر من رفت؟ دیدی عشق من رفت؟ باورتون می شه؟ شهرزاد جون، هر وقت اومدی به من زنگ بزن.

30 جولای، ساعت دوازده و هشت دقیقه سلام شهرزاد جون، عبدی هستم، قضیه امیر رو شنیدی؟ بیچاره غزل. دلم می خواست زنگ بزنم باهات درد دل کنم. از صبح با غزل چند بار حرف زدم، قاط زده حسابی. منم حالم خوب نیست، چقدر عذاب کشید. اگر می تونی ببرش مدتی پیش خودت. همه اش یادم افتاد وقتی اومده بودی ایران همه اش با هم بودین. اگر اینجا بودی خیلی بهش کمک می کردی. امروز داشتم به مدیا و فیروزه و فرناز فکر می کردم، همه تون رفتین اون ور، غزل هیچ کسی رو نداره. هیچ کس. می دونم کار سختی یه، ولی اگر تونستی به آقای داوودی بگو، با هم بیایین. حواسم نبود، اون که نمی تونه بیاد. خودت اگر تونستی بیا. خیلی دلم گرفته. همه اش یاد عید می افتم که چقدر خندیدیم. هر وقت اومدی زنگ بزن. 30 جولای، ساعت یازده و هشت دقیقه آقای علی داوودی، ویولت فان دربورن از بلگاکم زنگ می زند. شماره پرونده شما این است، 91234511 . شما باید بدهی خودتان را تا بیست و دو روز قبل می پرداختید. ما هنوز این پول را نگرفتیم. با شماره 025762424 تماس بگیرید و یا پول را به مبلغ 218 یورو به حساب واریز کنید. اگر تا سه روز دیگر پول واریز نشود تلفن شما قطع می شود. روز بخیر.

30 جولای، ساعت دو و سی و یک دقیقه شهرزاد، من باباتم. به اون یکی تلفن هم زنگ زدم نبودی. یه خبری شده باید بدونی. مربوط به غزل و شوهرشه. حال شوهرش خوب نیست. یه تلفن بزن. من خونه ام.

30 جولای، ساعت چهار و بیست دقیقه سلام بابایی، الهی قربونت برم. خوبین؟ شهرزادجون خوبه؟ امروز رفته بودم برای ژوژمان پایان نامه. خیلی عالی بود، اولش ترسیدم، ولی بعدا همه استادها ازم حمایت کردن. آقای شوقی و خانومش هم اومده بود. سیروس هم بود. نمره پایان نامه ام شد بیست. توی این دو سه سال هیچکس از هنرهای زیبا بیست نگرفته. خیلی خوشحالم. کاش اینجا بودی. وقتی آقای ممیز گفت بیست شدی یه متر از جا پریدم. مامانم می گفت، چرا عین دیوونه ها شدی؟ با همه دست دادم. همه اش فکر می کردم تو اون ته سالن نشستی و نگاهم می کنی. رضا گفت باباتو پاریس دیدم، خیلی تعریف کرد از اون روز که با هم بودید. حالا برات هم ای میل می زنم هم عکس های مراسم پایان نامه رو می فرستم. فیلم هم گرفتند. فیلمش رو برات می فرستم. شهرزاد رو ببوس. لی لی خیلی خوشحال بود. سیروس هم هی به من نگاه می کرد و می خندید. بابایی، خیلی خوشحالم. قربونت برم.

30 جولای، ساعت هفت و چهل و سه دقیقه الساندرو تنبورینی هستم. قرارداد کتاب شما را ای میل کردم. لطفا اگر موافقید آن را امضا کنید و پس از امضا اسکن کنید و بفرستید. ما فقط نگران طرح روی جلد کتاب شما هستیم، آیا آقای حقیقی طرح روی جلد را می تواند تا دو هفته دیگر به ما بدهد؟ لطفا با انتشارات تماس بگیرید.

30 جولای، ساعت ده و هشت دقیقه سلام، یه خبر بد برات دارم. امروز صبح غزل زنگ زد و گفت امیرجون فوت کرده. خیلی ناراحت شدم. هنوز چهل سالش نشده بود. دلم براش سوخت. اگر اینجا بودی خیلی می تونستی بهش کمک کنی. حالا لازم نیست بیای، من با مامانش حرف می زنم شاید بتونه یک ماهی بفرسته بیاد پیش تو. تا چهلم که کاری از کسی ساخته نیست. ظهر که رفتم خونه شون غزل انگار دو سال پیر شده بود…. منو که دید گفت خاله پری! و فقط گریه کرد. من تا می تونستم آرومش کردم. مثل اینکه دیروز تازه از مسافرت اومده بود و همون شب رفته بود حموم بگیره، توی حموم تموم کرده بود. بیچاره غزل، رفته بود توی حموم دیده بود افتاده کف حموم. آدم باورش نمی شه، پسره دکتر، دختره فوق لیسانس، هر دو تاشون جوون، هنوز امیرخان چهل سالش نشده بود. من دوباره بهت زنگ می زنم. خداحافظ.

30 جولای، ساعت ده و پنجاه و دو دقیقه شهرزاد، من باباتم. هنوز نیامدی؟ می خواستم بگم شوهر غزل فوت کرد. دیروز از بیمارستان مرخص اش کرده بودن، البته مادرت نمی دونه، فکر می کنه مسافرت بوده، اومده خونه. شب رفت حموم، غزل دیده که یک ساعت نیامده، نگران شد. رفت توی حموم دید جابجا تمام کرده. زنگ زده آمبولانس آمده، بردنش بیمارستان. بعد هم زنگ زد پدر و مادر امیر. مادرت می گفت حالش خیلی بده….. پری الآن آمده می گه خبرش رو بهت داده بود. پس چرا به من نگفتی؟ دارم با مادرت حرف می زنم….. چرا نگفتی بهش خبر دادی؟ با تو نیستم شهرزاد. به علی هم سلام برسان. خداحافظ.

30 جولای، ساعت ده و پنجاه و نه دقیقه الو…. سلام، حال شما خوبه؟…. ببخشید، فکر کردم شهرزاد خانوم گوشی رو برداشته. می خواستم بگم که محبوبه دعوت کرده که شنبه شب تشریف بیارین خونه ما. ما این هفته بخاطر شما زودتر تعطیل می کنیم. دیگه چی کار کنیم، جهنم ضرر. می خوایم بهتون یک روست خوب فرانسوی بدم، فردا اگر اومدین زنگ بزنین. امشب هم ده دقیقه پشت سر هم زنگ می زدم تلفن تون اشغال بود، فکر کردم هستین، نگو پیامگیرتون مشغول بود. فردا اگر رسیدین زنگ بزنین.

30 جولای، ساعت یازده و سی و دو دقیقه سلام شهرزاد جون، سلام علی جون، مهوش هستم. خوبین؟ خبر خوبی براتون ندارم. شوهر غزل فوت کرده. دیشب تموم کرد. نگران شدم چطوری خبردار می شی. کاش زودتر می اومدی باهات حرف می زدم. یه دفعه هیجان زده نشی سریع بیای ایران. فکراتو بکن بعدا. من هر روز بهش سر می زنم. اگر رسیدی به من تلفن بزن.