این داستان را بشنوید! با سپاس از عرفان خیراللهی عزیز بابت خوانش.
در زمانی و در مکانی، در دهی که از یک طرف به کوه و از طرفِ دیگر به رود وصل بود، کلبهای به اجزای سازندهاش تجزیه شد.
در آن هنگام آچانِ مخترع رفته بود سرِ کوچه تا نان بخرد. وقتی برگشت و دید که کلبهاش به پروتون، نوترون و الکترون تجزیه شده و کلی واکنشِ جنونآمیز در حالِ انجام است، حسابی خوشحال شد؛ چون رکوردِ فاجعهترین اشتباهِ محاسباتیاش را شکسته بود!
ولی بعد ناراحت شد؛ چون باید کلبهای جدید میساخت؛ اما چندان هم کارِ سختی نبود؛ زیرا با وجودِ ابرچاپگری که مدتی پیش اختراع کرده بود و از بس گنده بود که بیرون از خانهاش گذاشته بود، همهچیز مثلِ آبخوردن بود!
مادههای عجیبی که از واکنشهای جنونآمیز تولید شده بودند را درونِ ابرچاپگر ریخت. سپس از آن خواست تا میلههای بزرگِ فولادی چاپ کند.
ابرچاپگر ابتدا مادههای حاصل از واکنش را دوباره به پروتون، نوترون و الکترون تجزیه کرد. بعد اتمِ آهن و کربن چاپ کرد. سپس با اتمهای آهن و کربن، آلیاژِ فولاد درست کرد و سپس آن را به شکلِ میله درآورد.
آچان با میلههای فولادی چارچوبی مستطیلشکل برای فضای اصلیِ خانهاش درست کرد. بعد پشتِ آن چارچوبی دیگر برای کارگاهش ساخت. در نهایت، کنار آن دو چارچوب و چسبیده بهشان، چارچوبی برای مرغدانی بنا کرد. چرا که او خیلی تخمِ مرغ دوست داشت!
آنگاه تختههای چوبِ افرا چاپ کرد تا برای دیوارها، کف و سقفِ خانهاش استفاده کند.
در آخر هم تختههایی از جنسِ بیژیوم چاپ کرد و با آنها سقفی شیروانی برای کلبهاش ساخت. بیژیوم از اکتشافاتِ همسایهٔ آچان، داپاتِ کاشف بود. این ماده از یک طرف کاملاً مات و از طرفِ دیگر کاملاً شفاف بود. اینطوری شبها که در اتاقِ زیرشیروانی میخوابید، میتوانست بهراحتی به ستارگان بنگرد؛ بیآن که دیگران به او بنگرند.
چنین بود که آچانِ مخترع در یک روز برای خودش کلبهای بنا کرد. و هیچوقت، هیچکس نفهمید که چه چیزی باعثِ تجزیهٔ کلبهٔ آچان شد…
Comments
No comments yet. Be the first to react!